بووووووووووووووووووووووووس

سلام مهربون خاله

میدونی خاله از وقتی رفتی خونه خودتون و دیگه پیشم نیستی مثل قبل دل و دماغ نوشتن ندارم امروز با مامانی اومدین خونه دلم وا شد دیدمت خیلی دلم برات تنگ شده بود هرچند سه شنبه اومده بودم پیشتون و دیدمت اما چون زود برگشتم زیاد نتونستم باهات باشم عزیز دلم خیلی دوستت دارم امروز مامان میگفت شیر بالا آوردنت زیاد شده گفت میخواد ببرتت عصر پیش متخصص اطفال، انشاالله که طوری نیست خاله جون درد و بلات تو سر من عزیززززززززززززززم

سه شنبه که اومدم خونتون باز کلی اسباب بازی برات گرفته بودم مامانت گفت چرا ،من بهش گفتم وقتی کبوترم به دنیا نیومده بود براش می گرفتم حالا که جوجومو دیدم که محاله هرجا میرم جلو چشمم نباشه صورت ماهش، نمیدونی اونروز چه حالی شدم وقتی دیدمت انگار هزار سال بود ندیده بودمت اشکم در اومد

الان هم به زور اومدم سر کار دوست داشتم پیشت بمونم و باهات بازی کنم و تو برام بخندی عسلم ولی خب دیگه چه میشه کرد مجبور بودم اومدم . خیلی برام عزیزی محمدیاسین خاله