انتظار.... انتظار و انتظار
سلام عشششششق خاله
دیروز مامان فاطمه اومده بود پیش ما، رفته بود آزمایش نهاییشو داده بود، می گفت شنبه میره دکتر بهش میگه طبیعی میایی یا مامان باید سزارین بشه، عزیز دل خاله راحت بیا و طبیعی ،مامان اذیت نشه گل خاله، از خدا بخواه راحت باشه زایمانش، من تحمل درد مامانیتو ندارم خاله جون . البته بگم تا حالا پسر خوبی بودی و مامانو اذیت نکردی خیلی آقا بودی و هوای مامانو داشتی ،جیگر من الهی فدات بشم ،آفرین به مرد زندگی مامان فاطمه اش از حالا هوای مامانشو داره.
محمد یاسین عزیز دلم، بعضی وقتا می بینیم تو تو شکم مامانی وول می خوری دلش تکون میخوره قدرت خدا رو همه جوره حس میکنیم و کلی ذوق می کنیم، خدا میدونه مامانت چه حالی میشه که تو تو دلشی یه فرشته کوچولوی معصوم و پاک . بابا علی به مامانت گفته خوش به حال یاسین که تو دل توست کاش من اونجا بودم می بینی بابا داره به تو حسودیش میشه از حالا. مامانی میگه خیلی باهات حرف میزنه، گفته خیلی در مورد منم بهت گفته، میگفت یاد گرفته حرفای نگفته اشو از الان به تو میگه، الهی دورت بگردم فرشته آسمونی من کی بشه بیایی و زمین بشینی سالم و تندرست .