محمد یاسین خالهمحمد یاسین خاله، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 18 روز سن داره
نازنین خالهنازنین خاله، تا این لحظه: 5 سال و 11 ماه و 12 روز سن داره

کبوترای بهشتی من

روزشمار ده روزه محمد یاسین

1393/3/10 8:17
نویسنده : خاله زهرا
243 بازدید
اشتراک گذاری

روز پنج شنبه آبجی مهربونم داشت درد میکشید تا مادر بشه از ساعت 5 صبح تا 8 صبح روز بعدش که دیگه فاصله درداش کم شد و خواهری رو بردیم بیمارستان ، خیلی مظلوم بود آجیم و زیاد از دردش نمی نالید تا من و مامانی ناراحت نشیم و غصه اشو نخوریم خیلی خانمی آجی فاطمهبوسمحبت

 

روز جمعه 93/3/2 ساعت 12:30 ظهر شکفتن غنچه خوشبوی آجی فاطمه و دلخوشی همه ما بود ساعت یک نی نی رو آوردن من و باباش دیدیمش و تو خماریش موندیم تا غروب که باز هر دو شونو  وقتی با مامان بزرگ رفتیم ملاقات زیارت کردیم فاطمه تو یه لباس صورتی رنگ مثل فرشته ها شده بود که تو دستاش یه امانت الهی وول میخورد خیلی قشنگ بود اونروز مخصوصا اون لحظه که من و بابای یاسین نگران و منتظر پشت در بودیم و فاطمه خودش با پای خودش اومد بیرون و شاد گفت سلااااااام خیلی با حال بود ، اونشب آجی بیمارستان موند و نذاشتن من پیشش بمونم ضد حال بود کمی، ولی فاطمه تنها نبود مرد کوچولوش کنارش خوابیده بود اونشب...بغل

 

 

روز  شنبه 93/3/3 ساعت 9 صبح من و بابا علی رفتیم برا مامان فاطمه گل و شیرینی خریدیم و رفتیم بیمارستان تا واکسن آقا یاسینو بزنیم و کارای ترخیص مامانشو انجام بدیم خیلی روز خوبی بود ساعت یازده و نیم بود که دیگه از بیمارستان اومدیم خونه ،مامان بزرگ تا ما برسیم در خونه رو آب پاشیده بود و اسفند هم دود کرده بود تا رسیدیم خونه نشستیم شیر خوردن محمد آقارو تماشا کردیم .... عصر هم من رفتم وسایلی که محمد یاسین لازم داشت و از خونشون آوردم و شب هم خانواده عمو اومدن دیدن گلمونجشن

 

 

روز یکشنبه 93/3/4 مامان فاطمه و بابا علی نخودچی خاله رو بردن درمونگاه برا زردیش که خدارو شکر دکترش گفته بود خیلی کم شده و با خوابوندن زیر مهتابی خوب خوب میشه که بابا بزرگ (پدر علی) یه مهتابی شارژی  آورد و همانروزبابا بزرگ تو گوش محمدم اذون و اقامه گفت و بعد به خاطر هدیه خدا برا خدا قربانی دادیم و خیلی خوش گذشت تا شب دور هم بودیم همه، محمد یاسینم پسر خوبی بود و زیاد گریه نکرد و مامان بیشتر پیش ما بودخسته البته من تا گوسفنده رو سر ببرن باهاش درگیری داشتم نه اینکه تو باغچه بسته بودنش می ترسیدم بره نهال یاسینو بخوره یا لهش کنهخندونک

 

 

روز  دوشنبه 93/3/5صبح کله پاچه خوردیم خیلی مزه داد چون اسم محمدیاسین رو  قربانی بود چشمک

 

 

روز سه شنبه 93/3/6عید مبعث حضرت محمد(ص) بود و اولین عید کنجد خاله، الهی دورش بگردم همگی  عیدوشو بهش تبریک گفتیم  و اونم با چشمای نازش به ما نگاه میکرد الهی خاله تصدق چشمای معصومت بشه فرشته من.بوسبغل

 

 

روز چهارشنبه 93/3/7 ، باباو مامان فندوق خاله رو بردن آزمایش تیروئید و بابا برا دومین بار رفت ثبت احوال واسه شناسنامه عسلی که  باز سیستمشون قطع بود و نشده بود که بشه قهر، همسایه  آجی فاطمه هم اومدن دیدن گلمون.

روز پنج شنبه93/3/8 دیگه زردی عزیز دل خاله کامل خوب شده بود و ایشون روز به روز با خوردن شیر مامانی پهلوون تر شده و تعداد تعویض مای بی بی ایشون نیز بیشتر شد که شوخی و خنده ما سر این قضیه گل کرد.آرام

 

روز جمعه93/3/9  همگی دور یاسین خان جمع شده بودیم و نگاش میکردیم و اونم نگاهمون میکرد و دیگه از شلوغی نمیترسید قرار شد پنج شنبه هفته بعد که تعطیلیه برا گلمون جشن ده روزگی بگیریم ان شاءالله.بغل

 

 

صبح روز شنبه 93/3/10 من و آجی فاطمه جوجو رو باز بردیم درمونگاه  واسه معاینه پزشک که صد هزار شکر خدا همه چیز خوب بود و من بعد از ناهار بعد از یه هفته مرخصی اومدم سرکار و الان دلم خیلی هوای عشقمو کرده عشق خاله حتما الان ناز خوابیده ،خاله فداش بشهغمگینبوس

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان نرگس
12 خرداد 93 10:20
سلام خاله جوننننننننننننننننن مباركهههههههههههههههههههه قدم نو رسيده مباركه ماشاا... خدا حفظش كنه چه ني ني خوشگل و نازي دارين خيلي بهت سر ميزدم بي وفا شده بودي مهمونتون اومده بود كلا اينجا رو يادت رفته بود خدا رو شكر كه خواهرت و ني ني اش سالمن
خاله زهرا
پاسخ
قررررربون خاله نرگس