روزشمار ده روزه محمد یاسین
روز پنج شنبه آبجی مهربونم داشت درد میکشید تا مادر بشه از ساعت 5 صبح تا 8 صبح روز بعدش که دیگه فاصله درداش کم شد و خواهری رو بردیم بیمارستان ، خیلی مظلوم بود آجیم و زیاد از دردش نمی نالید تا من و مامانی ناراحت نشیم و غصه اشو نخوریم خیلی خانمی آجی فاطمه روز جمعه 93/3/2 ساعت 12:30 ظهر شکفتن غنچه خوشبوی آجی فاطمه و دلخوشی همه ما بود ساعت یک نی نی رو آوردن من و باباش دیدیمش و تو خماریش موندیم تا غروب که باز هر دو شونو وقتی با مامان بزرگ رفتیم ملاقات زیارت کردیم فاطمه تو یه لباس صورتی رنگ مثل فرشته ها شده بود که تو دستاش یه امانت الهی وول میخورد خیلی قشنگ بود اونروز مخصوصا اون لحظه که من و بابای یاسین نگران و منتظر پشت در بودی...
نویسنده :
خاله زهرا
8:17